آغاز روزهای پاییزی من
"به نام خدای جان و خرد"
دوستان خوبم سلام.
خیلی خیلی خوشحالم که یه بار دیگه دارم براتون می نویسم.
ما چند هفته ای نبودیم.به همراه دایی علی،دایی محسن وپسر عمه مامانم رفته بودیم مسافرت.جای همتون خیلی خالی بود.خیلی دوست داشتم که خاله فاطمه اینا،خاله سحر اینا،مامان جون وبابا جون ودایی محمدم همراهمون بود.
اما خوب متأسفانه بخاطر کار ویه سری از مشکلات نتونستن مارو همراهی کنن.
انشاالله سال دیگه همه باهم یه سفر دسته جمعی بریم.
خوب دوستان خوبم از کجا براتون بگم.ما به خیلی جاهای دیدنی رفتیم.آبشار سمیرم،ایل بیگی،باغ گلها،پل خواجو و...رفتیم.خیلی خوب بود وخوش گذشت.
من از اصفهاان برای پسر خاله کوچولوم که یک ماه دیگه به دنیا میاد یه شلوار خیلی قشنگ ویه ساک دستی زیبا خریدم.امیدوارم که دوست داشته باشه.
من خیلی چشم انتظار به دنیا اومدن نیکان جون هستم.
دوست دارم زودتر به دنیا بیاد تا من روی گلشو ببینم.
امروزم اومدم اتاقشو که مامانش چیده بود را دیدم وکلی ذوق کردم.
خوب دوستهای گلم،من یه خوشحالی دیگه هم دارم.اونم شروع ماه پاییزه وآغاز مدرسه هاست.
دلم خیلی برای مدرسه ودرس وکتاب تنگ شده.دیشب بابا جونم فرم مدرسمو گرفت ومنم با کلی ذوق لباسامو پوشیدم.
امسال فرم مدرسمون آبی نفتی وسفیده.
نمی دونیین چقدر خوشحالم.امسال بخاطر جابه جایی خونمون مجبور شدم مدرسه ام را عوض کنم.من پیش دبستانی وکلاس اول را در مدرسه ایران(همون مدرسه بچگی مامانم)بودم.
اما امسال مجبور شدم که به مدرسه عاطفه ها که نزدیک خونمونه انتقالی بگیرم.
هم خوشحالم وهم ناراحت.میگن مدرسه خوبیه،اما من بخاطر جدا شدن از دوستهای خوبم ناراحتم.امیدوارم توی این دبستانم دوستهای خوب زیادی پیدا کنم.
دیشب به کمک مامان وخالم وسایل مدرسه رو گذاشتم توی کیفم.
و 2 روز دیگه من به همراه مامانم و بابام راهی مدرسه میشم.به امید خدا.
همه شما را دست خدای مهربان می سپارم.