دیانادیانا، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فرشته مامان وبابا

یه روز معمولی

1392/5/14 23:08
نویسنده : مامان ودیانا
224 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دوستهای گلم سلام.من امروز اومدم خونه خالم مهمانی.آخه با با و مامانم رفته بودن اهواز بری خرید وچون هوا خیلی گرم بود من همراهشون نرفتم وترجیح دادم بمونم پیش خالم. هر چند خالمو خیلی اذیت می کنم وهی هرسش می دم.اما خوب اون منو خیلی دوست داره.

من دوست دارم فعالیتم توی وبلاگم زیاد باشه اما نمی دونم چی بنویسم.بخاطر همین همش به خالم می گم:خاله چی بنویسم....

و 

خالمم هی می گه من چه میدونم.خاطراتتو بنویس.

خوب دوستای خوبم شما چیکار می کنید که تو خونه حوصلتون سر نمی ره؟

ما بچه های یکی یه دونه خیلی گناه داریم. همیشه تنهاییم وهم بازی نداریم.هر چی هم امکانات برامون فراهم میکنن ولی بازم حصلمون سر میره.

من خیلی دلم می خواست یه خواهر کوچولو داشتم که باهاش حرف می زدم وبازی می کردم.

اما وقتی به مامانم می گم میگه نه همین یه بچه هم زیاده.

شاید من خیلی اذیتش کردم که دیگه دوست نداره به یه بچه دیگه فکر کنه.اما من به خدا بچه خوبی بودم.فقط توی غذا خوردن یه کم مامانو اذیت کردم.آخه خیلی بد غذا بودم.ومامانم خیلی از این موضوع ناراحت بود.

شکلک های محدثه

الانم دارم شعر باغ الفبا رو می خونم.دوستهای خوبم تا یه شب دیگه شمار و دست خدای مهربون می سپارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سام
10 شهریور 92 12:51
دیانای یکی یه دونست.................... عزیز خونست................